Feeds:
نوشته
دیدگاه

از کجا بايد شروع کرد؟!

اهل غر زدن زيادي نيستم. به نظرم مي‌رسد که غر زدن مانند موريانه مي‌ماند، آدم را از درون له مي‌کند. اما اين احساس جهان سومي که روز به روز ما را بيشتر در خود حل مي‌کند بايد از يک جا درست شود. متمدن نيستيم و اين واقعيت است. از احترام به ديگران، به آزادي ديگران، به حقوق ديگران چيزي نمي‌دانيم. ديکتاتوري کوچک هستيم در محدوده عقايدمان. ديگران را تخطئه مي‌کنيم و خود را محور عالم مي‌دانيم….قرار شد غر نزنم. مانده‌ام از کجا بايد شروع کنيم.

روز مبارزه با طبيعت

فردا روز سيزده به در است و يا به قول آقايان روز طبيعت ولي من ترجيح مي‌دهم اين روز را با نام واقعي آن صدا کنم. «روز مبارزه با طبيعت». .روزي که بخش زيادي از گل و سبزه و درخت در اکو سيستم از بين مي‌رود، روزي که حجم زيادي زباله جذب نشده (از قبيل ظروف پلاستيکي و … ) در کوه و دشت و صحرا رها مي‌شود. به دليل افزايش مسافرت‌هاي شهري و برون‌شهري آلاينده‌هاي بنزين نامرغوب ايراني به شدت در فضا پراکنده مي‌شود و به دليل آلودگي فرهنگي رانندگي ايراني تعداد تصادفات افزايش مي‌يابد و افرادي جان خود را از دست مي‌دهند و تعدادي ديگر راهي بيمارستان‌ها مي‌شوند که خود منجر به بروز مشکلات زيادي از جمله افزايش فشارهاي عصبي کادر پزشکي، بروز کمبود در بيمارستان‌ها و افزايش زباله‌هاي بيمارستاني مي‌شود.
هر چه فکر مي‌کنم، نحسي سيزده بيش از هر چيز اين روزها دامان محيط زيست کشور را مي‌گيرد که البته ديگر رمقي براي آن باقي نمانده است.

جور ديگر

نام اين وبلاگ را ديگر گذاشتم تا به ديگر افکاري بپردازم که گاه ذهن به آنها مشغول ميشود. امروز اما فکر کردم که ديرگاهي است که «ديگر» نينديشيدهام. به خود نهيب زدم و اين سايتها را و وبلاگها را ديدم. جور ديگر بايد ديد. فراتر از مرزهاي مادي وجود که اينروزها من را در نورديده بودند.

http://www.zjn.blogfa.com/

http://www.special.ir/

http://roshandel.special.ir/archives/2010/01/004857.html

http://www.sabayepedar.com/


 


 

اين‌روزها

girl

دخترک دستمال کاغذي مي‌فروشد، در کنار نشر ثالث، جايي که مردمان به دنبال هداياي فرهنگي و رنگارنگ عيد هستند.

نوشتن با موبایل

می خوام عکس بگذارم

از داستان حسنک وزير


همه زار زار مي‌‌گريستند خاصّه نشابوريان. پس مشتي رند را سيم دادند که سنگ زنند.


نصيب ما از فرهنگ و آزادي

امشب رفته بودم به يکي از اقوام سري بزنم. يکي از اقوام ديگر هم از سفر آلمان آمده بود و از نظم و انضباط و قانون‌مداري آنجا تعريف مي‌کرد. از آنجا که در خانه دستگاه گيرنده ماهواره نداريم، توجهم به آن جلب شده بود که صحنههاي نه چندان زيبا و جالبي از رقص را نشان ميداد. داشتم فکر ميکرد که از آنهمه پيشرفت و نظم و انضباط، چه صحنههاي زنندهاي را به عنوان سوغات آزادي براي ما به ارمغان آوردهاند.

پس از مهماني به سراغ ماشين که رفتم ديدم، آنتن ماشين و راهنماهاي بغل و آرم تزييناتي ماشين را کنده‌اند و برده‌اند.

نصيب ما از فرهنگ، برهنگي و از آزادي دزدي شدهاست.

کاش پليس به جاي خيلي از کارها که در حيطه وظايفش نيست، به تامين امنيت بپردازد، کاش و هزار کاش ديگر. کاهش متصديان فرهنگ، به جاي گرفت و گير بيمعني و سختگيريهاي بي اساس به توسعه فرهنگ و انضباط اجتماعي بپردازند.


 

مي دانم که مدت زيادي است که ننوشته‌‌ام، نه اين‌که نخواستم، نتوانستم. با اينکه نوشتني زياد بود و دردهاي خالص و ماندگار در ذهن و دل فراوان. قصد و [احتمالا] صلاحيت سياسي نوشتن را ندارم. گرچه حوادث سياسي اخير، دل هر منصفي را به درد خواهد آورد.

واقعيـت اما اين است که باور دارم که اظهار نظر سياسي، نيازمند بلوغ سياسي است و بلوغ سياسي هيچ‌وقت به طور کامل به منصه ظهور نمي‌رسد مگر اين‌که بلوغ اجتماعي از سطح قابل قبولي برخوردار باشد. باور دارم که بلوغ اجتماعي مردم ما نيازمند توسعه و بهبودهاي جدي مي‌باشد.

مادامي که مردم ما در خيابان‌ها، ليوان يک‌بار مصرف شربت را به راحتي در کف خيابان پرتاب مي‌کنند، مادامي که رودخانه‌هايمان پر از آشغال است، زماني که رانندگي ما پر از تخلف و بي‌انضباطي اجتماعي است، زماني که بهره‌وري کارکنان ما در ادارات، بسيار پايين است و… چطور مي‌توان شاهد بلوغ سياسي در جامعه بود؟

عرض شود که :

مي‌دانم مدت زيادي است که در اين وبلاگ چيزي ننوشته‌ام. واقعيت اين است که دلم پر دردتر از اين حرف‌ها بود. احساس مي‌کنم که دولت آقاي احمدي‌نژاد، با اشتباهات تاريخي خود، صدمات زيادي را به کشور وارد نموده است. اين روزها کمي به قطار خالي سياست فکر مي‌کنم که دليل آن انتخابات است. هرگز نجابت و صداقت و برخورد ساده مهندس موسوي با سر و صداي تبليغاتي دکتر احمدي نژاد برايم قابل مقايسه نيست. احساس مي‌کنم که مهندس موسوي در شرايط فعلي بهترين گزينه انتخاباتي مي‌باشد. به احساس خودم باور دارم و براي پرهيز از چهار سال فشار سنگين به صنعت کشور و توليد و جامعه به مهندس موسوي راي مي‌دهم.

قطار خالي سياست.

نوشتن من در اينجا خيلي بي‌نظم شده و من اصلا از اين بي نظمي راضي نيستم، اعتقاد دارم که روزنگاري و يا به عبارت بهتر آن گاه نگاري، بايد از نظم و ديسيپلين برخوردار باشد و چه نظمي در انتشار منظم روزنوشته‌ها و ديگر نوشته‌ها مهتر از به روزرساني مرتب و به موقع! شايد براي همين است که تصميم گرفته‌ام که ديگر نوشته‌ها هر 10 روز حداقل يک بار به روزرساني شود.

اين روزها صحنه‌هاي اجتماعي و سياسي پر تلاطمي داريم. به دليل اينکه عمده اين تنشهاي سياسي، ماهيت هياهويي دارند، ترجيح داده‌ام از سياست و سايتهاي سياسي به دور باشم، اگر اين ترک عادت به مرض نينجامد، احساس خوبي دارم، حدود 3 هفته است که کمتر سايت سياسي، تحليلي و خبري را مطالعه کرده‌ام. احساس  سبکي دارم،به هيچ وجه حس نمي‌کنم چيزي را از دست داده‌ام. افسوس مي‌خورم بر عمری که با بي‌حاصلي در مطالعه اين سايتها گذشت. به قول سهراب سپهري عزيز، من قطاري ديدم که سياست مي‌برد و چه خالي مي‌رفت.

کاش مي‌شد براي هميشه از سياست‌زدگي فاصله گرفت.